×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پلنگی که گربه شد

پ

َ ای خرد من دعاقل ودانا قصه ای نوزگربه برخانا فصل پاییزبودووقت خزان می وزید باد سرد سوزانا گربه ای لاغرمفنگی وزشت امد ازره به شهرتهرانا از خیابان به کوچه ای باریک شدروانه چوگوی غلتانا ازخم پیچ کوچه چون بگذشت کرد برخورد به چند گربانا زان میانه یکی ازایشان گفت: هی جناب لحظه ای به ایستانا گربه هیچ اعتنا نکر و بشد بر ره خویش بی خیالانا جمع گربان چودیدن این برخورد روی کرده ترش شتابانا راه بستند جملگی بر وی عرصه کردندبه گربه تنگانا گربه قصه چون بدید این وضع غرشی کرد همچو شیرانا گفت:به کناری روید و راه دهید تا روم راه خویش این سانا من ندارم به سر خیال ستیز بی خیالم شویدعزیزانا فکر دعوا برون کنید از سر کز جدالمشویدپشیمانا گربه هااین سخن چوبشنیدند جمله باهم زدند قهقانا یک ازایشان به طعنه گفت که تو!؟ میکنی مازخود پشیمانا؟ بهر رزم وستیز حاضر باش تاکه درسی دهیم به توخوانا الغرض جنگ شد آغاذ بین آن گربه ها وگربانا لیک آن گربهء نحیف و سیاه جمله راکرد تکه پارانا یک ازایشان که نیمه جانی داشت زود برداین خبر به شاهانا که چه بنشسته اید ای سرور ای سر وجان من به قربانا گربه ای لاغرآمده درشهر می کندتکه پاره گربانا دادبستان که مرد داروغه جان همی دادمیروایلخانا گربه این گفت چشم برهم هشت رفت ازهوش وگشت بیجانا پادشه چون بدید این اوضاع زود فرمود به جمع گربانا بهرجنگ ونبردصف بکشید تا بگیریم انتقامانا گربه هاصف به صف شدند همه بهر جنگ جملگی مهیانا چند گربه که قلچماق بودند اول کارشدند به رزمانا هرکه می شدبه جنگ گربه همی می شداز جان خویش سیرانا شاه چون رزم گربه رامی دید از تعجب لبش به دندانا رفت ترسان به سوی گربه همی گفت برگو که چیست داستانا این تن لاغروضعف و نحیف این همه قدرتت عجیبانا گربهءقصه چون شنید این حرف سربه پاین فکند آن سانا گفت بنشین که گویمت این دم شرح حالی زخویش این سانا من نیم گربه من پلنگ بودم تیز چشمی و تیزدندانا کوه و صحرابه زیرفرمانم می نمودم هرانچه خواهانا آدمی گر خورش من بشنید خیس میکرد زترس تمّانا انچنان بودمی به خودمغرور که نبودی زکس هراسانا روزی ازروزهابه عزم شکار رفتمی سوی دشت وصحرانا آهویی را شکار بنمودم با ولع خوردمش به دندانا پس ازآن سوی دشت شدم من روانه چوشیر غرّانا دیدم ازدور یک خرابه سرای دودی ازداخلش به بالانا باخوداندیشه کردم این ازچیست به جلورفتمی همان سانا باخروش وغرورقدری ترس شدمی داخل خرابانا چار تن را به گرد آتیشی دیدمی همچو شمع و پروانا گاه چیزی برند بر آتش چیز دیگر نهند به دندانا بعدازآن یک صدای قل قل بود پس از ان دودبرون زدهانا حس کنجکاویم به جوش امد غافل ازمکروفکرانسانا سوی ایشان روانه گردیدم تاببینم که چیست داستانا چونکه نزدیکشان شدم همگی بیخودازخودشدند لرزانا ترس ایشان چودیدمی گفتم که مترسیدای عزیزانا قصدآذارتان ندارم من شکمم سیرزگوشت بریانا لیک آمدم که تابینم چه کننداین جمیع انسانا الغرض ان گروه چون دیدند که ندارم خروش جنگانا روگشوده تعارفم کردند بنشین درکنار ما انا مدتی چون گذشت پرسیدم کارتان چیست دراین مکانانا چه بوداین بساط این آتش جمله سازید آشکارانا یک ازایشان جواب انی داد به تو گویم تونیز سماءآنا نام این را نهند قلیانچی این یکی هست سیخ وسنگانا این یکی هم که هست مثل چماق حقه دارد مثال گرزانا خواص وعام نام ان نهند وافور لذتی دارد انچنانانا لیک اصل قضیه مانده به جا چه بگویم از این متاعانا گر وجودت پراز الم باشد مرهمی خوب برای دردانا حال اگربر تنت نبود همی حال به حالیت کند همان سانا اصل مطلب دوای هردرداست نام آن را نهند عفیانا الغرض چون شنیدم این سخنان وسوسه گشتمی چو دیوانا باخدم گفتمی ببینم چیست این دوای تمام دردانا گفتمی میشود که قدری هم بدهید بر من ای عزیزانا چون چنین گفتمی نهادندپیش از برایم متاع و قلیانا یک دوبستی زدم ولی ان د م حال من شد همی دگرگانا گفتم این چیست حال من بدکرد نکند بود اشتباهنا یا که خواهید نفله ام سازید یا که دارید قصد این جانا ان دگر گفت فکر بد منما ما نداریم قصد حرمانا چون که این بود تجربهۀ نخست یک کمی میشوی پریشانا چای نباتی بزن که شارج شوی نشعه گردی و بیخیالانا خوردمی چایی زدم بیرون شدمی جانب سرایانا مدتی ره همی چوپیمودم حالتم خوب شد چه خوبانا حس نمودم میان ابرایم چون پرنده شدم به بالانا خارش افتاد بر تمام تنم لذتی بردمی چو مستانا درهمین حال که بودمی دیدم اهویی میرود به دشتانا باخود اندیشه کردمی گفتم بهتر این که کنم شکارانا سوی ان جست بردمودیدم سرعتم گشته همچو یوزانا با دوخیزکردمش شکار اندم خوردمش با ولع همان سانا روز بعدزودتر شدم ازخواب جانب آن سرای ویرانا باز هم نشعه کردم و دیدم حالتی خوب دل ربایانا چند وقتی که رفتمی انجا یک نفر گفت ای پلنگانا این متاعی که میکشی مفتی هست چیزی گران بهیانا بهتر است قیمتش بپردازی یا که دیگر میا تو اینجانا گفتمی من که پول ندانم چیست از کجا اورم بگو جانا گفت باید شکار ناب کنی پیشکش اوری به تاوانا چون که گشتم اسیر بندمواد بی چه وچون شدم به فرمانا پس از آن روزشکارمیکردم یک برای خدم یکی انا روزها میشد ازپی هم ولیک کارمن بود همین به دورانا کم کم ان شوروآن نشاط گذشت حالتم شد بسی پریشانا بعد چندی طلوع نمیدیدم سرظهر میشدم ز خوابانا تازه آن هم نه از برای شکار یا برای معاش روزانا باید اول خرابه میرفتم بعد میرفتمی شکارانا بعدازآن یک شکار میکردم از برای جمیع یارانا لیک چون روز میرسید به شب مینمودم شکار موشانا زندگیم فقط همین شده بود نه خور روز و نه غم شاما بهر مصرف شکار میکردم از برای شکار عفیانا چندماهی چوطی شداین اوضاع رفت از کف توان وتابانا تااین که یک روز: نتوانستمی شکار کنم ازبرای خوراک و عفیانا با دلی پر غم وتنی رنجور شدمی سوی جمع یارانا گفتمی لحضه ای مرا یابید که تنم گشته پر زدردانا خنده کردند برمنو گفتند کار تو طی شده زحرفانا بهتر انکه روی پی کارت بودنت بهر ماست ننگانا این سخن چون شنیدمی فوراًً بیخود از خود شدم خروشانا سوی ایشان نمودمی حمله غضب الود همچو شیرانا لیک ازخود چوبودمی غافل که ندارم توان رزمانا آن چنان خوردمی لگدبامشت که نماند ذرّه ای به تن جانا رفتم ازهوش وچون به هوش شدم دیدمی خود میان صحرانا لنگ لنگان به سوی شهرشدم باتنی خسته و پریشانا ان همه شوکت غرور بشد بر فنا پای لذتی انا جمله گفتند این متاع گران هست درمان جمله دردانا لیک خود هست درد بی درمان ای دوصد لعن بر این متاعانا هرکه چون من به خودشودمغرور زود کوبد سررش به سنگانا گَر به دنبال اعتیاد روی سخت گردی اسیر چنگانا نه توان ستیز را داری نه که پا پس کشیدن آسانا (((***************))) بلی ای دوستان و ای یاران گفتم این قصه بی کم وکانا تا که اگه تو را ز ره سازم نکند پا نهی به چاهانا مّثَل این پلنگ من و توییم نه که همسایه یا دگرانا ای عزیزان بلی چنین باشد خر شدن بر هوای نفسانا

جمعه 7 اردیبهشت 1391 - 11:34:41 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

6726 بازدید

7 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

7 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements